چرا عشق و علاقه تنها برای رابطه کافی نیست؟
سلام به خانواده عزیز و دوست داشتنی ارصلان . بعضی تجربه ها با صداشون فریاد نمی زنن، اما اثرشون رو طوری میذارن که تا عمق وجود آدم نفوذ میکنن. دردهایی هستن که نسوختنت، اما همیشه داغی شون همراهته؛ غم هایی که نه در لحظه، که در تکرار فکرها خودشون رو نشون میدن. این ها همون لحظههایی هستن که ما رو از خواب خیال بیدار میکنن، و یادمون میندازن که فقط عشق و علاقه، ستون نگه دار رابطه نیست.
تو این سال ها، فهمیدم که رابطهی سالم نه با هیجان اولیهی دیدارها شکل میگیره، نه با گفتن های “دوستت دارم” هر روز و هر شب. یه رابطهی بالغ، احتیاج به بلوغ ذهنی داره؛ به شعور ارتباطی، به حضور آگاهانه، به شنیدنِ بدون پیش داوری، به نگاه کردن عمیق تر از ظاهر. جایی که احساسات هست، ولی کنار تحلیل. جایی که “دل بستن” با “چشم باز” همراهه.
گاهی ما توی رابطههامون فقط عاشق میشیم؛ اما عاشقِ تصویری از طرف مقابل، نه خودِ واقعیش. زود قضاوت میکنیم، یا از روی باورهای خودمون میخوایم طرف مقابل رو تفسیر کنیم. و بعد، وقتی اون چیزی که فکر میکردیم نیست، دلسرد میشیم. اینجاست که میفهمیم کاش یادمون داده بودن چطور رابطه بسازیم، نه فقط اینکه عاشق بشیم.
این مقاله، نه از روی قضاوت، نه از موضع دانای کل؛ فقط از دل تجربههایی میاد که با سکوت بزرگ شدن، با درد ساخته شدن، و امروز قراره با تو شریک بشن. نه میخوایم نسخه بدیم، نه شعار بدیم. فقط قراره بلند بلند فکر کنیم، شاید یکی زودتر بیدار شه، شاید یکی یه بار کمتر زمین بخوره.
سه قانونی که میخوام باهات در میون بذارم، ساده ان؛ اما در سادگیشون، نگاهی هست که سال ها تلاش و تجربه پشتشه. پس با من باش تا یان سه تا قانون طلایی رو که هیچ کس تا به حال بهت نگفته و نه یادمون داده رو مرور کنیم.

1. مورد اول: هیچ وقت به هیچکس صددرصد اعتماد نکن:
ببین، اعتماد یه چیزیه که بدون اون نمیشه زندگی کرد، نمیشه رابطه ساخت، نمیشه جلو رفت. ولی راستش رو بخوای، اگه بدون شناخت، بدون زمان دادن، بدون اینکه ببینی طرف واقعاً کیه، همهی اعتمادت رو بریزی کف دستت و بذاری جلوی کسی، داری خودت رو بی پناه میکنی.
من خودم بارها این اشتباه رو کردم. گفتم: «نه بابا، این یکی فرق داره. این یکی با بقیه فرق داره.» ولی تهش دیدم هیچ فرقی نمیکرد. چون من زود باور کرده بودم. هنوز نشناخته بودم، هنوز تو موقعیت های واقعی ندیده بودم طرف چطوریه، ولی همهی ذهن و دلم رو بهش داده بودم.
اعتماد، مثل یه جادهست که باید ذره ذره توش قدم بزنی، نه اینکه با چشم بسته وسطش شیرجه بزنی. وقتی به کسی زود اعتماد میکنی، یه جورایی چشمت رو می بندی به نشونه ها. به اون تیکه حرفی که تهش سنگینه، به اون رفتار کوچیکی که یهجورایی چراغ زرده. ولی دلت میگه: “بیخیال، اون حتماً نیت خوبی داره.” نه عزیز من، همه نیت خوب ندارن. اعتماد کامل بدون پشتوانه، انگار داری کلید خونت رو بدی دست کسی که هنوز اسمش رو درست نمیدونی. شاید هیچ وقت استفاده نکنه، ولی اگه یه روز دلش بخواد، تو دیگه راه فراری نداری.
اینکه میگم هیچ کس، واقعاً یعنی هیچکس حتی نزدیک ترین آدم ها، حتی اونایی که میگن “من با بقیه فرق دارم”. فرق داشتن توی عمل مشخص می شه، نه توی حرف.خلاصه ش اینه: اعتماد خوبه، ولی نه بی مرز. بده، ولی اندازه بده. بذار زمان نشون بده کی قابل اعتماده، نه حرفای قشنگش. آدمها رو توی رفتارهاشون بشناس، نه وعدههاشون.

2. مورد دوم: هیچ وقت به هیچکس صد درصد تکیه نکن:
آدم دلش میخواد گاهی فقط تکیه بده. انگار یه جوری خستهای، بریدهای، دنبالِ یه شونهای، یه پناهی، یه کسی که بی حرف اضافی فقط “باشه”. این حس طبیعیه، ما همه مون نیاز داریم گاهی خودمونو بندازیم رو دوشِ یکی. اما مشکل از اونجا شروع میشه که تکیهت به کسی، بشه تنها ستونِ ایستادنت.
من یاد گرفتم که تکیه کردن صد درصدی، درست همون لحظهای شروع میکنه به آسیب زدن که تو یادت میره خودت هم یه ستون داری. یادت میره که هر آدمی یه جایی کم میاره، یه جایی خسته میشه، یه جایی حوصلهی کشیدنِ بارِ تو رو نداره. اون وقت اگه همهی وزنِ روحت رو فقط بذاری روی یه نفر، با افتادن اون، تو هم سقوط میکنی.
ما گاهی به اشتباه فکر میکنیم که قوی بودن یعنی تنهایی، ولی تکیه دادنِ آگاهانه فرق داره با رها کردنِ خودمون تو دست یکی دیگه. میدونی فرقش چیه؟ فرقش اینه که تو هنوز وایسادی، ولی میگی: “اگه خواستی، کنارم باش.” نه اینکه بگی: “من دیگه نمی تونم، لطفاً منو نگه دار…”
توی رابطه ها، مخصوصاً رابطه هایی که بر پایهی شناخت عمیق نیستن، تکیه کردنِ مطلق خطرناکه. چون وقتی خودت رو فراموش میکنی و همه چیز رو به طرف مقابل میسپری، ممکنه یه روز بدون اینکه حتی بفهمی چرا، زمین بخوری. و بدتر از اون، شاید اون آدم اصلاً ندونه که این همه بهش وابسته شده بودی.
یاد گرفتم که مهم نیست چقدر کسی رو دوست داری، چقدر باهاش راحتی، چقدر بهت توجه میکنه،تا وقتی خودت ستونِ خودت نباشی، هیچ کس نمیتونه به جای تو دوام بیاره.پس نه، قرار نیست قهرمان بازی دربیاری، قرار نیست همهی بار رو تنهایی بکشی، ولی قرار هم نیست وزنت رو کامل بندازی روی کسی که هنوز معلوم نیست خودش تعادل داره یا نه.

3. مورد سوم: هیچ وقت فقط به حرف های آدم ها اکتفا نکن:
حرف زدن آسونه. همه بلدن بگن “مراقبتم”، “من با بقیه فرق دارم”، “میتونی رو من حساب کنی”. ولی این حرف ها تا وقتی که توی عمل نشون داده نشن، هیچی نیستن جز باد هوا. قشنگن، دل نشینن، حتی بعضی وقتا یه لحظه آرومت میکنن… ولی اگه زیادی روشون حساب کنی، بعداً میفهمی که با یه سری کلمه، کلی نقشه ریختی و کلی اعتماد ساختی، بدون اینکه پایهای داشته باشن.
من یاد گرفتم که باید منتظر عمل بمونی. نه از روی بی اعتمادی یا شک، بلکه از روی عقل. خیلی از آدم ها حرف رو فقط بلدن، چون راحته، چون هزینه نداره. ولی وقتی نوبت به عمل میرسه، یا غیب می شن، یا اون قدری که نشون داده بودن نیستن.
نباید هرکس گفت :”کنارت می مونم”، تو هم باور کنی تا ته خط باهاته. نباید چون گفت :”تو با همه فرق داری”، فکر کنی واقعاً داری با یه آدمِ متفاوت حرف میزنی. فرق داشتن توی رفتاره، نه لحن حرف زدن.
گاهی واقعاً لازمه ساکت بمونی و فقط نگاه کنی؛ ببینی چه مواقعی حواسش به جزئیاته؟ کی بدون اینکه بگی، هواتو داره؟ کی وقتی شرایط سخت میشه، واقعاً میمونه؟ اون وقته که میفهمی کی فقط خوب بلده حرف بزنه، و کی بلده پشت حرفش وایسه.
از این به بعد، نه که حرفا رو گوش ندی، نه. گوش بده، لبخند هم بزن، حتی دلت هم گرم شه… اما حساب باز نکن تا وقتی توی عمل، نمرهاشو نگرفته باشه.واقعیت اینه که ما آدما همیشه دنبال امنیت و اعتمادیم.
دلمون میخواد بتونیم روی یکی حساب کنیم، کنارش آروم بشیم، به حرف هاش دل خوش باشیم. ولی وقتی با چشم بسته وارد رابطه میشیمرابطهای که بدون شناخت، با اعتماد کامل، با تکیهی بیحساب، و باور به حرفهایی که هنوز توی عمل ثابت نشدن شروع میشه داریم خودمون رو برای زخمی شدن آماده میکنیم، نه رشد.
اینکه بگی “من دیگه به هیچکس اعتماد ندارم” یا “هیچکس ارزش تکیه کردن نداره” راهش نیست. ولی اینکه بگی “من یاد گرفتم چطور آگاه تر رفتار کنم”، میتونه شروع یه تغییر واقعی باشه. یه جور بالغ نگاه کردن به رابطه ها. اینکه بفهمی محبت لازمه، ولی مراقبت هم همون قدر مهمه.

سخن آخر:
این سه تا مورد شاید ساده به نظر بیان، ولی پشت هر کدومشون یه دنیا تجربه، اشک، یادگیری و بلند شدن دوباره خوابیده. واقعاً اگه فقط همین سه تا رو آدم یاد بگیره و توی رابطههاش پیاده کنه، خیلی از آسیب هایی که قبل تر خورده، تکرار نمی شن. پس بذار اینو یادت بمونه: “اعتماد خوبه، ولی نه کورکورانه، تکیه کردن لازمه، اما نه وقتی ستون خودت می لرزه و حرف ها شیرینن، ولی عمل، تنها چیزیه که میمونه”
مرز بین خودباوری و سادهدلی خیلی باریکه… گاهی انقدر به خوبیمون افتخار میکنیم که حواسمون نیست “باور به خود” رو با “باور بی حساب به بقیه” قاطی میکنیم. یادت باشه، خودباوری یعنی بدونی کی هستی، چی میخوای، و چی برات مهمه؛ ساده دلی یعنی چشم ببندی روی نشونههایی که قراره ازت محافظت کنن.
آدمهایی که زیاد زمین خوردن، می دونن منظور چیه. می دونن وقتی بیش از حد ساده میگیری، یه روز بیدار میشی و میبینی از خودت فقط تکه تکه های خسته و ناامید مونده. پس مراقب باش؛ چون خط بین خودباوری و سادهدلی، یه مو بیشتر نیست، ولی گاهی همون یه مو، میتونه فرق بین آروم موندن یا از هم پاشیدن باشه.
خانواده ارصلان یک سبک زندگیست .
سوالات متداول
چرا عشق و علاقه به تنهایی برای رابطه کافی نیست؟
عشق و علاقه تنها بخشی از رابطه است. رابطه سالم نیاز به بلوغ ذهنی، حضور آگاهانه، شنیدن بدون پیشداوری و شناخت واقعی طرف مقابل دارد.
چگونه میتوان به دیگران اعتماد کرد بدون اینکه آسیب ببینیم؟
اعتماد باید تدریجی و بر اساس شناخت واقعی و رفتار افراد باشد، نه صرفاً حرفها و وعدههای آنها.
چرا تکیه صد درصدی روی دیگران خطرناک است؟
تکیه کامل روی دیگران باعث فراموش شدن ستون خودمان و وابستگی بیش از حد میشود. رابطه سالم ترکیبی از حمایت متقابل و استقلال فردی است.
چگونه میتوان تفاوت بین حرف و عمل افراد را تشخیص داد؟
با توجه به عملکرد واقعی افراد در شرایط مختلف و واکنش آنها در سختیها، نه صرفاً بر اساس حرفها و وعدهها.







بدون دیدگاه